رویای زندگیم این بود که بیایی و ببینمت!
سالها تمام رویای زندگیم این بود که بیایی و ببینمت!
و باران می آمد و تو نمی آمدی!
و ماه چشمک می زد و تو نمی آمدی! و کوچه به انتها می رسید و تو نمی آمدی!
و دلهره ندیدنت زمین دلم را به لرزه می انداخت و تو نمی امدی!
آقای ندیده ام!از امشب به نامت می خوابم تا لااقل در خواب ببینمت!
| نوشته شده توسط مجنون در پنج شنبه 87/3/23 و ساعت 5:2 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()